باحور

رضوانه در روز هنر انقلاب

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

سه شنبه گذشته حوزه هنری مراسمی به مناسبت روز هنر انقلاب اسلامی که سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی ست برگزار کرد و از جمعی از اساتید انقلابی تقدیر به عمل آورد. در آینده، گزارش مبسوطی از برخی بخش های این مراسم در وبلاگ قرار خواهم داد.

اما در حاشیه این برنامه، میزبان خانواده شهید باغبانی بودیم که از ایشان نیز یاد شد و تقدیری صورت پذیرفت.

ظهر سه شنبه، طی تماسی، بی مقدمه، همراهی با همسر و فرزند شهید باغبانی از قبل از مراسم و به منظور نشان دادن مکان هایی که شهید در آنها تحصیل کرده بود و نیز همراهی تا پایان مراسم، تکلیفی شد که بر عهده ام نهادند!

غمی غریب بر دلم سایه افکند که معنایش را کسی جز خودم نخواهد دانست. غمی که بر خلاف سایر دردها، توان پنهان کردنش از عهده ام خارج بود...

بیرون از مجموعه کاری داشتم و طبق قرار میبایست ساعت 17:15 دقیقه خدمت خانواده شهید می رسیدم و تا آغاز مراسم که 17:30 دقیقه اعلام شده بود، ایشان را به مکان های مقرر راهنمایی می کردم.

در میان راه بودم که تماس گرفتند و اعلام کردند، باید زودتر از موعد برگردم. دوان دوان خود را رساندم و نفس زنان معرفی شدم. رضوانه خانم، تنها فرزند شهید هادی باغبانی تازه از خواب بیدار شده بود و با وجود تلاش های فراوان برخی از دوستان، زبان نگشوده و روی خوش نشان نداده بود و دائم بهانه میگرفت اما در عین حال نگاه های مهربانی داشت، آنقدر که حس کردم میتوانم خیلی زود اخمش را باز کنم.

اولین جایی که رفتیم، کنار حوض مسجد بود تا رضوانه هوایی بخورد و بلکه به واسطه تماشای ماهی ها لبخندی بزند اما...

دل به دریا زدم و سر صحبت را با او باز کردم. میدانستم که ارتباط گرفتن با بچه ها را بلد نیستم. یعنی اصلا کار من نیست!

یک ماهی داخل حوض دقیقه ها بی حرکت مانده بود. گفتم رضوانه خانم اون ماهیو ببین، مثل شما دوست نداره خودش تنهایی راه بره.

همینطور که محو بی حرکتی ماهی بود، راضی شد موهایش دوباره مرتب شود و وقتی عینکش را زد، گفتم حالا شدی مثل خودم. خلاصه لبخند زد و زبان شیرینش باز شد و خیلی خودجوش کنار باغچه رفت و ژست گرفت تا چند عکس یادگاری از او بگیرم.

و تنها به فاصله چند دقیقه، خنده های قشنگش آغاز شد...

حالا دیگر رضوانه کوچولو قدم هایش را با دوست جدیدش همراه کرده بود و ساختمانی که روزی پدرش به قصد قرب الهی با هر قدم از فاصله اش تا مقصد می کاست، سیاحت می کرد. سؤال می پرسید و نظرش را راجع به مجسمه های اطراف می گفت.

وارد سالن شدیم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که رو به مادرش کرد و سراغ چادرش را گرفت. چادر و مقنعه را با تلاشی استقلال طلبانه هرطور بود سرش کرد و  آخر کار اجازه داد کمی کمکش کنم تا مرتب شود. 

یک پاره ماه دوست داشتنی و باوقار در حجابی تحسین برانگیز. 

چقـــــــــــــــــــــــدر شبیه بابا هادی ات شده ای دختر ...

حالا گرسنه اش شده بود و بهانه ای پیدا کرده بود  تا با هم دوباره بیرون برویم و هوایی بخوریم و از ازدحام تنگ بزرگترها رها شویم. به محض خروج از سالن به او گفتم، خیلی قشنگ شدیا رضوانه خانم. و او در میان قدم های کوچکش با جدیت تمام گفت، وقتی بابا بهم میگفت رضوانه خوشگل شدی، میگفتم نـــــــــــه! "آره" بلد نبودم بگم ...

انگار حسرت تآیید ناز دادن بابا هربار که کسی به او میگفت، خوشگل شدی، دوباره به سراغش می آمد. بغضم را میان لبخند فرو خوردم و دست کوچکش را آرام میان دستم فشردم...

دوباره مرا کنار ماهی ها برد و با تکرار این جمله که بیا بشین اینجا باهات یه کار خصوصی دارم، خیـــــــلی خصوصیه، و دوربینو بده میخوام ازت عکس بگیرم، با شیطنت از بازگشتمان به داخل سالن ممانعت کرد.

و ... فقط خدا می داند ...

 

آری؛

هرگاه خواستی عمق حقارت دشمن حق را دریابی و به قدرت ایمان پی ببری، در چشمان معصوم و لبخند سرشار از کودکی فرزند شهید غوطه ور شو....

نظرات  (۸)

بسیار دلنشین بود.
دستت درد نکنه فاطمه خانوم  خیلی دلی بود
پاسخ:
آه ...
قشنگ نوشتین.  خدا قوت

سلام 
به قول پیرمرد فیلم < یک تکه نان>: شما هم قشنگی ها
:-) 
من اگه بودم اصلا نمی تونستم باهاشون همراه شم... نگاه کردن به چشم این بچه ها و گریه نکردن خیلی سخته...
دلمونو کجاها بردی! خدا قبول کنه. ماشاالله چقدر شیطون و خوردنی بود. خوش به حالت که باهاش دوست شدی :)
۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۸ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
فقط خداست که معنای نگاه دختر را به قاب عکس نورانی پدر شهیدش را می فهمد 
شهید آوینی: حواسمان هست یا نه؟! اگر"شهید" نشویم باید"بمیریم"! راه سومی وجود ندارد! پس برای یکدیگر دعا کنیم تا در زمره ی شهیدان و گمنامان درآئیم.
سلام ،،،،،،،
هوای دلمو تازه کردید...
اللهم صل علی محمد و ال محمدو عجل فرجهم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی