محــــــــ ـرم ...
کوتـــــ ـاه کن کلام...، بمــــ ـاند بقیه اش! مرده ست احتـــرام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
از تیـــــ ـرهای حرمله یک تیـــ ـر مانده بود آن هم نشد حــرام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
گویا هنـــــــ ـوز باور زینب نمی شـــــــ ـود بر سینه ی امـام؟! ...، بمـــ ـاند بقیه اش!
پیراهنی که فـــــ ـاطـمه با گریه دوخـــــته در بین ازدحـــــــ ـام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
سر رفت،آه...بعد هم انگشت رفت...کاش از پیکر امــــــــــــ ـام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
بر خاک خفته ای و مــــــــ ـرا می برد عدو من می روم به شام...، بمـ ـاند بقیه اش!
دل واپســــ ـم برای سرت روی نیـــ ـزه ها از سنگ پشت بام...، بمــــ ـاند بقیه اش!
حـــ ـالا قرار هست کجـــــ ـاها رود سرش از کوفه تا به شـ ـام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
تنها اشــــ ـاره ای کنم و رد شــ ـوم از آن از روی پشت بـــ ـام...، بمـــ ـاند بقیه اش!
قصه به «ســــ ـر» رسید
و تازه شــــــــــــ ـروع شد،
شعرم نشد تمــــــ ـام...
بمـــــ ـاند بقیه اش ........