باحور

شاعر آسمانی

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۳۸ ق.ظ
این اشعار،اشعار انسانی دردمند است که اصلا دعویِ شاعری نداشت...
درد هایی داشت،و هنگامی که آنها بر وجودش غلبه می کرد،همین سوز ها و شور ها و دردها و تفکرات را به قالب شعر بر روی کاغذ می آورد.
لطافت و ظرافت روح او در اشعارش نیز جاری و ساری است،این پاره شعر تنها مشتی است نمودار خرواری از زیبایی های این روح دردمند:


دو سال از عمر من می رفت
که شور زندگی در ظلمت غم مرد
و دست مرگ،بر آن جمع فارغ،گرد ماتم ریخت
نشاط و شوق،در چشمان ما پژمرد
دو سال از عمر من می رفت
در یک روز طوفانی...
گاوی وحشی از صحرا،میان روستا آمد
و با شاخ بلند خود
که بوی مرگ و خون می داد
خود را بر دل «یکتا امیدم» زد
«پدر»
در لای گِل ها بی نفس افتاد...
و خیلی زود پایش در میان خاک و خون ماسید
و چشم خسته اش در زیر پلک بسته آرامید
نمی دانی چگونه تار گردید آسمان بر ما؟
چگونه آتش تقدیر،بال زندگی را سوخت؟
امیدی؟
هیچ
لطف؟
هرگز
همه مردان ده وحشی شدند و
روستا داران،مرا،در پشگل بز های وحشی هم،نمی دیدند...
زمان می رفت...
اما سخت و بی پروا
و من...
با مادری غمگین و بی آوا
هنوز اشک پدر در دیده ام می سوخت
که مادر رفت...
که مادر،زیر بار زندگی آهسته از پا رفت
و من دیدم هنگامی که مادر سوخت...
امید و عشق با او سوخت،با او رفت اندر گور
و من آواره گردیدم...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۲۷
فاطمه ایمانی

نظرات  (۲)

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتلخ
سلام فاطمه ایمانى پارسى بلاگ هستى ؟ اگه آره یه روز تو حوزه ببینمت خواهر 
پاسخ:
سلام
فاطمه ایمانی پارسی بلاگ نیستم :)
موفق باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی