باحور

نامه صمیمی استاد صفایی به یک شهید...

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۴۲ ب.ظ

مشهور آسمانها

شهید اصغر ترکعلی عسگری طلبه با صفایی از خطه خوزستان بود که پس از آشنایی با حجت‌الاسلام علی صفایی شیفته اندیشه و منش او شده بود و به قم هجرت نموده بود تا در دین تفقه کند. اما با شروع جنگ دلش آرام و قرار نداشت و برای رفتن پر می‌کشید. او در چند عملیات شرکت کرد تا اینکه عاقبت در دهم اسفند ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.



این نامه صمیمی و سراسر نکته را، استاد صفایی پس از شهادتش برایش نوشته است.

بسمه تعالی


ای مهربان!
تو چقدر روشن شهادت دادی که آدم آنگونه می‌میرد که زندگی کرده است. آنها که در کنار رنج‌ها راحت هستند و همراه عسرت، در یسار و امن هستند، ناچار راحت می‌روند و در میان دود و خون و آتش، درخت شهادتشان بار زندگی می‌آورد.


ای مهربان!
اگر فاصله تولد تا مرگ یک عمر است، و اگر فاصله طلوع تا غروب، یک روز است، تو حساب کن، تو برای ما بگو که فاصله طلوع تا طلوع و تولد تا تولد چیست؟ و چقدر است؟


اگر عمر ما یک برش و یک مقطع از حیات و زندگی باشد چون که غروب و مرگ‌مان در برابر است، پس عمر تو ناچار استمرار زندگی، و تولدی مستمر و حیاتی در حضور و حضوری مرزوق است.


آیا ما که مرده‌ها را انتخاب کرده‌ایم با شمایی که حیّ قیوم را خواستید، برابریم؟


اگر زندگی انسان در انتخاب اوست پس شما حیات را انتخاب کردید.


آنها که حیّ قیوم را انتخاب کرده‌اند، زنده‌اند اگر چه بی‌نفس باشند و ما که به مرده‌ها و میرنده‌ها پیوند زده‌ایم مرده‌ایم هر چند که خرناسه سردهیم و دهان بجنبانیم و کثافت بپاشیم.


ما آن وقتها که تازه به بلوغ رسیده بودیم و می‌خواستیم در برابر مشکل مرگ و دیوار زندگی جوابی و توجیهی دست و پا کنیم، می‌گفتیم مرگ آغاز است نه پایان و می‌گفتیم ابتداء است نه انتهاء و شروع است نه خاتمه و تمامیّت است نه تمام شدن.


ولی بعدها شنیدیم که «سحره» و جادوگران وابسته به فرعون که تا لحظه‌ای پیش طالب پاداش فرعون و راضی به قرب و جوار او بودند و دستها را بر گردن بسته بودند، با دیداری از قدرت و عزت حق به قرب او روی آوردند، «والقی السحره ساجدین»، که سجود قرب است و بعد از هر رکوعی این دو قرب در دنیا و آخرت هست ...


و شنیدیم که همین مکتب نرفته‌ها چگونه در برابر تهدید فرعون که دست و پای آنها را می‌برید و مرگ پنهان را به گردنشان می‌بست سرفراز و یله ایستادند و گفتند: «فاقض ما انت قاض» بکن آنچه می‌توانی که تو فقط در همین محدودها دست و پا می‌جنبانی و ما روی به کسی آوردیم که می‌تواند بر گذشته و آینده حکم کند و در سرتاسر حیات مستمر ما مرهم زخم‌های کفر و شرک ما و جبران کسری‌های ما و غافر خطایای ما باشد.

راستی که فاصله را باید میان تولد و فنا اندازه گرفت، نه تولد تا تولدی دیگر. این دو تقاطع ندارند و فاصله ندارند. استمرار است. و دنیا و آخرت است. و تداوم است.

و ما شنیدیم که این راه افتاده‌ها چگونه در برابر تهدید فریاد کردند «لاخیر انا الی ربنا منقلبون» مرگ نه تنها ابتداء که انقلاب است و جهش است و یک حرکت بالاتر است.


و بعدها شنیدیم که خدا مرگ را مخلوق و جلوتر از زندگی مطرح می‌کند «خلق الموت و الحیوه ...»


و اکنون تو ای مهربان! حساب کن که فاصله تولد تا تولد چیست؟


راستی که فاصله را باید میان تولد و فنا اندازه گرفت، نه تولد تا تولدی دیگر. این دو تقاطع ندارند و فاصله ندارند. استمرار است. و دنیا و آخرت است. و تداوم است.


ای عزیز! تو شهادت دادی که آدم آنگونه می‌میرد که زندگی کرده است. آنها که راحت‌ زندگی می‌کنند و در میان رنجها و همراه عسرت، در یسار و راحت هستند، ناچار راحت می‌میرند و در میان دود و خون و آتش، درخت شهادتشان بار زندگی می‌آورد.


ای خوب! ای مهربان! تو سبکبار بودن و سبکبار رفتن و راحت زندگی کردن و راحت‌تر پریدن را تجربه کردی و در این تجربه موفق، حجتی شدی برای آنها که در راحتی‌های زندگی در رنجند و در بهار زندگی‌شان ترس پاییز دارند و در تابستانشان آوار زمستان می‌بارد.


یادم نمی‌رود که با دوست دیگرت که آن هم شهادت را تجربه کرد به قم سرکشیدید و با تأمل و دقت هجرت کردید و با راحتی رنجها را لاجرعه سرکشیدید و با صفا از آنچه که در دستهاتان بود گذشتید و تا امروز آموزگار صفا و وفا و مالک خاطرها و انس دوستانی شدید که از موی سر تاپشت گوش تا چای افطار و غذای سحر و دعای کمیل و مکارم و ذکر مصیبت و شوخی و مزاحشان شما را تداعی می‌کند و مثل یک چراغ با لبخند گرم در چشمشان می‌نشینی و مثل نسیم برایشان زمزمه می‌کنی...


اگرچه رنج و محرومیت و حتی فقر در کنار ثروت را به تن خریدی و پوستهای تاول زده‌ات را با دستهای مهربان و خنده‌های ملایمت پوشاندی، ولی پوشش مغفرت و رضوان حق بر تو مبارک باد که آنچه در راه او رفته همان به دست آمده که «عندک ممافات خلف و لما فسد صلاح» و صلاح می‌پذیرد.


ما رویش سبز تو را همیشه شاهد بودیم و شکوفایی بیشتر تو را در این سه ساله شاکر بودیم و این جهش سرخ تو را منتظر ... که وسعت سینه تو تنگی دنیا را نمی‌تابید و بی‌باکی و اشتیاق و انس به مرگ، حالت طبیعی دلهایی است که روییدن را از ریشه‌هایشان توقع داشته‌اند.


حالت‌ها در برابر مرگ گوناگون است.


گاهی ترس است با توجیه بی‌باری و بی‌کاری و دست‌های خالی و پشت‌های سنگین و با بیان ابوذر که از خرابه وحشت داریم و به آبادان دل بسته‌ایم.

و با این تحلیل که مبهم ترسناک است.


ولی حقیقت این است که مرگ را نشناخته‌ایم و راحت زندگی نکرده‌ایم که راحت بمیریم و گرنه چهل سال دیگر هم دستهای ما بار و برگی ندارد و کوله‌بار ما از حجم سرشار گناه و غفلت و حسرت تلنبار.


و گرنه می‌توانستیم توشه برداریم و دنیا را با خود ببریم و می‌توانستیم که دنیا را بکاریم و زیاد کنیم.


و گرنه می‌توانستیم به فضل حق امیدوار باشیم و ابهام ترسناک کارهامان را با کرامت او به روشنی امید بکشانیم و حتی به درازای دست های طمع از ابر عنایت او باران بخواهیم.


این حالت ترس است و این هم توجیه‌های گوناگون و گاهی هم حالت، حالت نفرت است. چون مرگ مزاحم زندگی و آرزوها و کارها و برنامه‌های ماست. خط مرگ، زندگی ما را می‌برد و این تقاطع، نفرت انگیز است. مگر آنکه به حیات محمد و آل محمد(ص) روی بیاوریم و مرگ ما ادامه زندگی ما باشد که اگر مرگ نیاید، زندگی در بن بست بنشیند و ملال‌آور شود.


و اگر این حیات محمدی به ما ارزانی شد آنوقت به تعبیر امیر‌المومنین سه حالت بی‌باکی و انس و اشتیاق به مرگ در ما شعله می کشد.


علی می‌فرماید: «ما ابالی اموت وقع علی ام‌ وقعت علی‌الموت» .می‌فرماید: «من بی‌باکم می‌خواهد مرگ بر من داخل شود و یا من بر مرگ فرود آیم، من همیشه آماده‌ام». در حالیکه خوب‌های ما آنوقت که وصیت می‌کنند و به جبهه می‌روند آماده شهادت هستند، اما اگر سالم بازگشتند و در شب عروسی و هنگام نشاط زندگی با پیک مرگ روبرو شدند، یکّه می‌خورند و آمادگی ندارند، و بی‌باک نیستند چون مرگ زندگی آنها را می‌برد و تقاطع مرگ و زندگی اگر نفرت بار نباشد، حیرت زا هست.


و این حالت تا آنجا می‌رسد که علی می‌فرماید: « و الله ان ابن ابیطالب آنس بالموت من‌الطفلا بثدی امّه. بخدا علی به مرگ از کودک به پستان مادر مانوس‌تر است» که رزق و انس و سرگرمی علی‌ در مرگ است.

انس به مرگ زندگی ساز است. و استعداد و آماده‌باش مرگ، روح و عمل خودت و زندگی و حیات جامعه و نسل‌های بعد را زیر پوشش می‌برد.

و باز به آنجا می‌رسد که علی درباره متقین در خطبه همام می‌گوید: «لو لاا لآ جال التّی کتب اللـه علیهم لما استقر ارواحهم فی‌ابدانهم... اگر سرپوش مرگ نبود آنها یک لحظه در این فشار متراکم قرار نمی‌گرفتند». دنیا برای کسانی که باز نشده‌اند گشاد است و بهشت است اما آنها که گسترش روح و وسعت قلب را به دست آوردند دیگر در این پوسته تنگ نمی‌گنجند. و با انس مرگ به اشتیاق و طلب می‌رسند «الهی حبب‌الی لقائک واحبب لقائی...»


و می‌خواهند که دل آنها «مشتاقه ‌الی فرحه لقائک» باشد. و اشتیاق به شادی دیدار را می خواهند.


آنچه باید با تأکید مطرح کنم این نکته است که تمامی این انس و اشتیاق به مرگ و تمامی این حالت‌ها زندگی‌ساز است.


به عکس آنچه شماتت می‌کنند که توجه زیاد به مرگ، زندگی را به قبرستان‌ها پیوند می‌زند و مرگ، تمامی زندگی را زیر پوشش می‌گیرد، به عکس این شماتت، کسی که می‌خواهد برود، آماده می‌شود و استعداد مرگ در سازندگی خودش و در برنامه‌های عملیش و در رابطه با جامعه و در رابطه با نسل‌های بعد جلوه خواهد کرد.


کسی که می‌خواهد هشتاد سال عمرش را در بهار بیستم عمرش جشن بگیرد، تمامی این بار را در همین فرصت تنظیم و تقسیم می‌کند وخط پس از خودش را محکم می‌کند ونسل بعد را که او امانتدار آنها هم هست در نظر می‌آورد.


انس به مرگ زندگی ساز است. و استعداد و آماده‌باش مرگ، روح و عمل خودت و زندگی و حیات جامعه و نسل‌های بعد را زیر پوشش می‌برد.


تو که شور مرگ داری باید تولید و تناسل را و زایمان و نگهداری مولودهایت را و تربیت و تهذیب آنها را در نظر داشته باشی و امانتها را به امانتداران دیگر سپرده باشی که این دعای امام سجاد است که در این ماهها و روزهای آخر زیاد می‌خواندی «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت».


آنها که از فریب دنیا به رهایی و تجافی و پهلو تهی کردن روی آوردند و به دار خلود دل بستند، آنها برای مرگ آماده می‌شوند و پیش‌از، از دست رفتن فرصتها کمرها را می‌بندند و باشتاب گام بر می‌دارند که فرصت تنگ است و سبک بار می‌شوند تا برسند که این فریاد مولاست «ایها الناس تودی فیکم بالرحیل تخففوا رحمکم الله تلحقوا ...» بانگ رحیل برخاسته و جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها. باید سبک بار شد تا رسید و به کاروان ملحق شد و گرنه این بار سنگین و این گرداب و این موجهای مزاحم و این جلوه‌های جلوگیر فرصتی باقی نخواهند گذاشت...


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۴
فاطمه ایمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی