باحور

متن و فایل صوتی سخنرانی دکتر مجید شاه حسینی در پنجمین جشنواره فیلم مردمی عمار، در ادامه ی مطلب به سمع و نظر دوستان می رسد. 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمت الله

خب، برای من هم تغییر ساعت مراسم غیر منتظره بود و می دانم که گروهی از حضار محترم این جلسه، با توجه به اعلام قبلی و ساعت قبلی ای که اعلام شد، تشریف آوردند و در این انتظار، هر دو مشترکیم. این است که تا آنجا که به معطلی شما مربوط می شود، بنده عذرخواهی میکنم و می دانم که بزرگواران و دوستان فرهیخته در جمع ما هستند که وقتشان فوق العاده ارزشمند است. به هر حال ضرورت کارهای اجرایی و جشنواره ای این است. عزیزانی هم که مجری مراسمند، نهایت تلاش خود را کرده اند. علی ای حال بابت اینکه دیرتر از زمان مقرر خدمتتان میرسم، عذرخواهم.

یک خبر خوب هم دارم که به دلیل همین تأخیر، حجم عرایض من کمتر شد و تحمل صحبت برای شما ساده تر و صحبتی را که قرار بود با تفصیل بیشتری طی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه تقدیم محضرتان بشود، تلاش خواهم کرد که در مدت زمانی کمتر از یکساعت تقدیمتان کنم. ان شاءالله که مفید باشد.

خب، برای دوستانی که همدیگر‌ را میشناسیم و از قبل  صحبت داشته ایم، مطالب امشب شاید شأن مرور دارد و برای گروهی از عزیزان که امشب مخاطب جدید ما هستند، مطلب قاعدتا باید تازه باشد. به دلیل اینکه دوم سالی ست که بنده در جشنواره عمار توفیق داوری هم داشته ام، به ذهنم رسید که موضوع امشب را با این تیتر تقدیم محضرتان کنم که در خصوص جشنواره مردمی فیلم عمار اگر بخواهیم یک بحث تخصصی مطرح کنیم، قاعدتا آن بحث تخصصی می تواند سؤال از چهار ساحت متفاوت این عنوان باشد. یعنی؛

کدام جشنواره؟ کدام فیلم؟ کدام مردم؟ کدام عمار؟

شاید در وهله ی نخست، طرح این سؤالات قدری عجیب به نظر برسد ولی وقتی که وارد بحث شدیم، قاعدتا ضرورت طرح این چهار سؤال در چندمین دوره ی برگزاری جشنواره ی فیلم عمار، روشن تر خواهد شد.

از سه ساحت، ساده تر عبور میکنم و بر ساحت چهارم تأکید بیشتری دارم. اینکه کدام جشنواره، از این جهت زمینه ی طرح دارد که امروز جشنواره های زیادی در زمینه ی فیلم در دنیا فعالند. من هم مثل بخشی از شما در تعدادی از این جشنواره ها حضور داشته ام و هر کدام اهدافی برای خود برگزیده اند. گروهی معطوف به هدایت جریان پوزیشن فیلمسازی هستند، گروهی یک جور خود را وقف جریانهای اوپوزیشن فرهنگی در ساحات دنیا کرده اند و گروهی هم منظرشان ساحات تفریحی، تجاری یا سیاسی ست و قلیلی هم به مسائل اعتقادی پرداختند و مهم است که اگر میگوییم جشنواره، کدامیک از این کارکردها برای جشنواره عمار می تواند مهم باشد؟ این سؤال مهم است که از عادات و سلوک و در واقع رفتارهای جشنواره ای مشابه در دنیا، کدامیک می تواند برای جشنواره ی فیلم عمار مفید باشد؟ این سؤال در جای خودش محفوظ. اگر فرصتی ماند، به این بخش برمیگردیم. این ساحت اولی ست که عرض کردم سبک تر از آن میگذریم. 

اما کدام فیلم؟ تعریف ما از فیلم در جشنواره‌‌‌ ی فیلم عمار چیست؟ آیا صرفا عرصه ای ست برای طبع آزمایی و رقابت؟ آیا شأن آموزش، مهم تر است؟ آیا به سینما فکر میکنیم به عنوان سینما-هنر یا به سینما می اندیشیم به معنای سینما-رسانه؟ کدام ساحت سینما برای ما در جشنواره ی فیلم عمار مهم تر است؟ تعریف ما با مفهوم سینما چگونه معلوم می شود؟ قاعدتا اگر وزن رسانه ای سینما منظور نظر بوده در این جشنواره باید برای این شأن رسانه ای، تعریف دقیق داشته باشیم. فیلم ما قرار است که کدام معنا را، کدام مفهوم را به مخاطب خود منتقل کند؟ این هم به عنوان یک سؤال گوشه ی ذهن ما بماند که با کدام تعریف از فیلم، به جشنواره ی فیلم عمار ورود می کنیم. 

ساحت سوم که بر آن تأکید بیشتری خواهم ورزید و قسمت اصلی عرایض من را به خود اختصاص خواهد داد، سؤالی ست که معمولا در جشنواره های فیلم مرسوم نیست و به آن نمی پردازیم و همین مهجور بودن سؤال است که موجب می شود در این جلسه به آن تأکید بیشتری بورزم و آن سؤال این است؛ کدام مردم؟

خب، در دنیایی به سر می بریم که سینما رابطه ای انکار ناپذیر با مخاطب دارد و فرض بر این است که این مخاطب مردمند. همه جا تأکید بر این دارند که ما برای مردم فیلم می سازیم. مردم چنین فیلمی را می پسندند و از این مدل فیلم خوششان نمی آید. فیلمسازان، همیشه بر این نکته تأکید ورزیده اند که ما زبان گویای مردمیم. ما مردم را بیش از دیگران میشناسیم. ما زبان تصویری مردم هستیم. این مردم، مشترک لفظی ای ست که در هر جایی این روزها به کار می رود و اینکه کدام مردم طالب کدام مدل از فیلم هستند، بحثی ست که معمولا ما در جشنواره ها به آن ورود نمی کنیم و چون در عنوان جشنواره ی مردمی فیلم عمار، واژه مردم تأکید شده، فکر می کنم باز کردن این معنا می تواند تا حد زیادی برای بحث امشب مفید باشد و ثقل اصلی بحث بنده بر این خواهد بود و سؤال آخر، کدام عمار؟

شخصیت بزرگ و تاریخی ای که از کودکی، توفیق درک محضر پیامبر اسلام را یافت. در دوره ی جاهلیت، او و خانواده ی بزرگوارش شکنجه های بسیاری را توسط کفار قریش متحمل شدند. پدر و مادر او هر دو به شهادت رسیدند و او ماند تا یار پیامبر باشد. اما کدام عمار؟

ظاهرا برترین شأن شخصیتی عمار در دوره ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است که محقق می شود و آنجاست که در واقع، اوج بروز شخصیتی او را می دانیم و اینکه به عنوان یک شخصیت روشنگر، تبیین گر و ضد فتنه از عمار یاد شده، بسیار مهم است که به کدام ساحت شخصیتی عمار و کدام مقطع عمر او می پردازیم. من باورم این است که همه ی این چهار ساحت در جشنواره مردمی فیلم عمار، شأن باز تعریف دارد. این را خیلی تأکید می کنم چون بالاخره با مروری بر مجموعه آثار لااقل بخش نمایشی که بنده دو سال توفیق ملاحظه و استفاده از آن ها را داشته ام، به نظرم می رسد که این تعاریف چهارگانه را باید از نو مرور کنیم که کدام جشنواره؟ کدام فیلم؟ کدام مردم؟ و کدام عمار؟

اگر به این چهار سؤال پاسخی درخور دادیم، معتقدم که عزیزانی که آثاری را برای سال های بعد این جشنواره می فرستند و همچنان محبت می کنند و حاصل زحمتشان را در معرض تماشای دیگران قرار می دهند، آثار را هدفمندتر و دقیق تر برای جشنواره خواهند فرستاد.

سینما در نسبتش با مردم تعریف می شود

به موضوع اصلی بحث برمی گردم؛ نسبت مردم و سینما که موضوع اصلی بحث امشب من است. به نظر می رسد که انقدر این روزها از مردم و نسبت آن با سینما بحث های سطحی و مبتذل در جاهای مختلف عرضه می شود که ضرورتی نیست بنده هم بخواهم بر این میزان از مباحث بیافزایم. تضمین نمی کنم که عرایض امشب من در زمره ی همان مباحث ساده و پیش پا افتاده قرار نگیرد اما سعیم بر این خواهد بود که از منظری متفاوت نسبت سینما و مردم را برای حضار محترم این جلسه که در زمره ی فرهیختگان و دوستان صاحب فضلند، تعریف کنم. حقیقت این است که سینما از بدو پیدایش که تاریخ 1895 میلادی را برای آن بر می گزینند، پاپ ترین و مردمی ترین هنر بوده. گیرم که اصحاب تاریخ هنر می دانند که سینما موزاییک ترین جنس هنر را دارد. هنر ناب نیست و از همه ی هنرهای ماقبل چیزی به عاریت گرفته تا سینما شده، اما این ماهیت موزاییکی هرچه که از اصالت هنری سینما به معنای هنر ناب کاسته، به همان میزان بر اقبال مردمی آن افزوده. 

بنابراین، سینما قاعدتا در نسبتش با مردم تعریف می شود و کسانی انقدر این روزها بر این نسبت تأکید می ورزند که همه ی سینما را گیشه می دانند و خواسته یا ناخواسته، فروش گیشه را به یک رفراندوم مشروعیت برای هر فیلم تبدیل می کنند.حالا چقدر این فرمول و این گزاره می تواند درست باشد که قطعا درست نیست و همه ی ما فرمول های بارور شدن گیشه یا لابی هایی که در این مرحله صورت می گیرد یا اتفاقاتی که در جامعه مدیریت میکنند برای اینکه فیلمی بفروشد یا نفروشد را تا حدودی می شناسیم، اما صرف نظر از همه ی این ها، برای سینما شأن مردمی بودن را نمی توان انکار کرد و هرکس از منظر خود سعی می کند که صفت مردمی بودن فیلم را توصیف کند. ساده ترین تعریف همان است که حافظان وضع موجود و نظم موجود در سینما دارند که سینما در همین وضعیتی که هست بسیار خوب است، بهتر از این نمی شود و در شرایط فعلی، فیلمی فیلم تر است و سینمایی سینماتر که از اقبال بیشتری توسط مردم برخوردار شود.این یک گزاره ی متعارف است. 

خانه ی خدا در سال های قبل از انقلاب، معادلات جامعه شناسی سینما را به هم ریخت

می شناسیم سایت هایی را که معمولا مقبولیت فیلم ها را در واقع به مدلی از رفراندوم می گذارند، فیلم ها را با هم مقایسه می کنند. می شناسیم روزنامه ها و برنامه های رسانه ای را که از همین منظر فیلم ها را ارزشیابی می کنند.اما جالب است هیچکدام از آنها به این سؤال پاسخ نمی دهند که کدام مردم! اکثرا یک جامعه ی آماری حداقلی که زیرگروهی بسیار محدود از جامعه است را معادل مردم فرض کرده اند. این مسئله از سال های قبل از انقلاب هم وجود داشت. یعنی کسانی که فیلم های آن ها پرفروش می شد، ادعا می کردند که فیلم های مردمی تری ساخته اند و مردم را بهتر می شناسند و مردم آثار آن ها را بر آثار دیگر، ترجیح می دهند. اما در همان سال های قبل از انقلاب هم بودند فیلم هایی که این قاعده را شکستند و آنچنان این قاعده را به هم ریختند که دیگر به امثال آن فیلم ها نه اجازه ی ساخت داده شد و نه فرصتی برای اکران.

دوستانی که سن و سال بنده را دارند و سال های قبل از انقلاب اسلامی ایران را به یاد می آورند، قاعدتا فیلم خانه ی خدا را هم به یاد دارند. فیلم مستندی که چند فیلمساز در واقع کنار هم قرار گرفتند و از یک مراسم روتین و مرسوم حج در آن سال ها فیلم گرفتند و مجموعه ی کار این چند فیلمبردار آمد و شد فیلمی به نام خانه خدا.

خب، در آن موقع، امکان دسترسی به تصاویر دست اول خانه ی خدا و مراسم آیینی حج به اندازه ی امروز میسر نبود اما ایمان مردم، اعتقاد مردم و تعهد مردم به مناسک دینی، چیزی شبیه همین امروز بود و برای نخستین بار وقتی که این فیلم شاید از سر تفریح به اکران در آمد و کسانی که اجازه ی اکران به این فیلم دادند، شاید خود نمی دانستند که دارند چه می کنند، اتفاقی در گیشه های آن روز افتاد که سالن های سینما را به نوعی متحول کرد. برای اول بار گروهی از مردم به سینما رفتند که در عمر خود به سینما نمی رفتند و جالب است که این تجربه، به آخرین تجربه ی همان گروه هم تبدیل شد. یعنی در حین اکران فیلم خانه ی خدا، گروه بسیار انبوهی از مردم جامعه یک بار برای همیشه به سینما رفتند و فیلم دیدند.

این تجربه نشان می داد که همه ی تخمین مدیران و فیلمسازان وقت، از مردم غلط است.مردمی که آن ها از آن دم میزدند، یک گروه حداقلی از جامعه ی لمپن آن روز بود که عادت کرده بود فیلم های مبتذل را دائم ببیند، بارها ببیند و این گروه حداقلی، به پای ثابت سینمای قبل از انقلاب تبدیل شده بود. البته آن موقع کسانی هم داعیه ی فیلم فرهنگی سازی داشتند. جریان هایی که چنین ادعایی را داشتند، خود می دانند که چه سهم حداقلی ای از گیشه های آن روز را نصیب می بردند. اتفاقی که برای فیلم خانه ی خدا افتاد، عجیب بود. معادلات جامعه شناسی سینما را به هم ریخت. چه اتفاقی افتاده بود؟ یک فیلم مستند مگر چقدر جذابیت داشت که رکورددار فروش بلیط سینمای کشور بشود و تا وقوع انقلاب اسلامی ایران، بر اساس داده هایی که همان سینما عرضه می دارد، این رکورد توسط هیچ فیلم دیگری شکسته نشد.

شاید همین تجربه که تجربه ی اول و آخر آن سال ها بود، نشان داد که تعریف از مردم، چقدر غلط است و مدیران فرهنگی آن روزگار و فیلمسازانی که در آن دوره فیلم می ساختند، نشان دادند که بخش عمده ای از مردم را ندیده اند و نمی شناسند.شاید فیلم خانه ی خدا در حکم یک رفراندوم بزرگ بود. کسانی برای یکبار به سینما رفتند و دیگر نرفتند. آن هم به احترام موضوعی که فیلم به آن پرداخته بود نه به خود فیلم بما هو فیلم ارادتی وجود داشت نه به زبان فاخر سینمایی که خود فیلمسازان چنین ادعایی نداشتند و نه به سازندگان آن. موضوع فیلم بود که این جمعیت کثیر را به سالن ها کشید و اتفاق آنقدر بزرگ بود که مدیران بعضی از سینماها به صرافت افتادند و تغییراتی را در سالن ها ایجاد کردند. به نوعی سالن ها را گند زدایی کردند. می دانیم که در سالن های آن موقع، مشروبات الکلی هم سرو می شد لااقل در گروهی از سالن ها، عکس های نامناسبی هم وجود داشت. این ها را موقتا به احترام مؤمنینی که یکبار قرار بود به سالن سینما بیایند جمع کردند و چند ماهی که این فیلم در برخی از سالن ها وجود داشت و نشان داده می شد، حاکی از این بود که مردم را نشناخته اند. یک فیلم مستند به آن چیزی که برای مردم مهم بود توجه نشان داد، این تغییر عجیب در معادلات سینمایی اتفاق افتاد و این فیلم رکورددار فروش بلیط سینمای قبل از انقلاب شد. طبیعی ست که نه مدیران وقت و نه فیلمسازان، دیگر چنین خطایی را به زعم خود، تکرار نکردند و دیگر خود را در معرض چنین رفراندومی قرار ندادند چون یک بار سینما گفت که مردم را نمی شناسد. 

مردم بر پرده های سینما مسخره و کاریکاتوریزه شدند

اتفاق بعدی و ثمره ی ندیدن آن شد که در سال 56 و 57 اتفاق افتاد. چیزی که نشان داد مردم به نوعی سالن های سینما را معادل سالن هایی می دانند که در آن سالن ها فعالیت های ضد دینی صورت می گرفت یا محصولات ضد دینی عرضه می شد و به همان میزان که به آن سالن ها اعتراض داشتند، به برخی از سالن های سینما هم تعرضی صورت گرفت و نشان داد که با فرهنگ نمایش داده شده در آن سالن ها مشکل دارند. این مردم، مردم دوره ی به اصطلاح پیش از انقلاب و مردم دوره ی دیکتاتوری پهلوی بودند. مردمی که سال ها آن ها را روی پرده ی سینما نادیده گرفته بودند. سال ها کلیشه ی مسخره و کاریکاتوریزه ی آن ها را روی پرده های سینما به مردم نشان داده بودند، طبعا عکس العمل خود را نشان دادند، اعتراض خود را نشان دادند و البته رژیم منحوس پهلوی هم برای اینکه به نوعی بخواهد این ماجرا را مدیریت کند، با فاجعه ای که در سینما رکس آبادان آفرید، خواست بگوید که مثلا مردم اینگونه اند ولی خب امروز قاعدتا آنقدر اسناد و مدارک وجود دارد که بدانیم مدل اعتراض مردم چگونه بود و مدل آنچه که رژیم پهلوی در فاجعه ی سینما رکس اراده کرد، به چه شیوه ای.

«توهم مردم محوری»، معضلی ست که تا امروز ادامه یافته

هرچه که بود، بعد از وقوع انقلاب اسلامی ایران این انتظار وجود داشت که شناخت سینما و مردم از یکدیگر تغییری جدی و قابل اعتنا پیدا کند. قرار بود که سینما به نوعی به باورهای عمومی، مهم و اعتقادات مردم احترام بگذارد. باورهای ملی و دینی، هر دو در سینمای قبل از انقلاب نادیده گرفته می شد و قرار بود که این جریان اصلاح بشود. عرض من عرض داورانه نیست. نمی خواهم در این جلسه داوری کنم که امروز، این توقع محقق شده است یا نه. من از تحقق چیزی امشب صحبت نمی کنم. از توهمی صحبت می کنم که تا امروز ادامه یافته است و آن «توهم مردم محوری» ست. اینکه فیلمسازان ما، نه همه ولی تعدادی شان متوهم به اینند که محبوب همه ی مردمند، برای همه ی مردم فیلم می سازند و در واقع زبان گویای جامعه ی زمان خود هستند. به نظر می رسد که در این جزم و در این دگم فکری باید تشکیک جدی کرد. باز به سؤال اول عرایضم بر می گردم. کدام مردم؟

اگر سینما مردمی بود، حال و روزش این نبود

قطعا کسانی که امروز در جامعه ی ما به سالن های سینما می روند و بلیط می خرند و فیلم می بینند، بخشی از جامعه ی ما هستند. ما نمی خواهیم بگوییم آن ها جزو مردم این کشور نیستند. حتما هستند. شهروندان جمهوری اسلامی ایرانند اما اگر سینما واقعا فکر می کند مردمی ست، قاعدتا نباید این همه مکانیزم حمایتی برای سینما در نظر می گرفتیم و قاعدتا نباید مدام به بدن نحیف سینما از جهات مختلف، بودجه هایی تزریق می شد تا به قول خودشان چراغ سینما روشن بماند. اگر واقعا سینما سینمای مردمی بود، حال و روز آن نباید این می بود که امروز هست.آیا برای همه ی فیلم ها حکم کلی صادر می کنیم؟ خیر. در هر جریانی استثناها وجود دارند. ما داریم از قدر مشترک سینمای امروز صحبت می کنیم. 

سینمای امروز ما چقدر می تواند بگوید که من مردمی هستم؟ این مردمی بودن و اینکه مورد اقبال مردم یک جامعه ام، حداقل توقعی که از آن می رود این است که چرخ معاش سینما و چرخ اقتصاد سینما طبق آنچه که خود ادعا می کند، با این مکانیزم بچرخد. گیرم که خب عزیزان فیلمساز و اصحاب سینما هم معاذیر خود را دارند. مرسوم است که معمولا مزاحمت های مدیریتی و دولتی یا مثلا ممیزی ها یا دخالت های ناروای به قول خودشان برون سینمایی را در این ماجرا مؤثر میدانند ولی خود می دانند که اینگونه نیست.

همه می خواهیم سینمایی مردمی داشته باشیم

در دوره ای که مدل ممیزی و نظارت ها به یک حداقل موجود تنزل یافته، اگر پاسخ این می بود که مزاحمت ها و در واقع نظارت های برون سینمایی ست که فیلم ها را از چشم مردم انداخته، قاعدتا باید این مشکل تا امروز حل می شد. به نظر می رسد که از یک مشکل مشترک صحبت می کنیم. هم ما و هم آن ها دوست داریم سینمایی مردمی داشته باشیم. هم ما و هم آن ها دوست داریم که فیلم هایی که در کشور جمهوری اسلامی ایران ساخته می شود، نه فقط برای مخاطبین ایران بلکه برای مخاطبین برون مرزی ما و مخاطبین جهانی هم شأن دیده شدن داشته باشد و ترسیم و تصویر درستی از جامعه ی امروز ما باشد.تنها نقطه ی عدم تفاهم، اینجاست که آن ها آنچه را که امروز به نام سینما دارند نقطه ی کمال و بهترین شرایط موجود می پندارند و تلویحا می گویند که این سینما همان سینمایی ست که مردم به آن اقبال می کنند، ما چنین نظری نداریم.

باور این است که امروز هم حداقلی از جامعه، این سینما را می بینند، می پسندند، به آن اعتماد دارند و به خاطر آن به سالن سینما می روند. طبعا نمی خواهیم یکسویه به قاضی برویم. ما هم مذعنیم و مطلعیم نسبت به این معنا که امروز رقبای جدیدی برای سینما پیدا شده است و سینما دیگر تنها تفریح عصر جمعه های خانواده ی ایرانی نیست. بله سینما رقبایی دارد که امروز اقبال به سینما را کمرنگ تر کرده اند اما این رقبای سینما در کشورهای خارج از مرزهای ما هم وجود دارد. این رقبا فقط در ایران که نیستند. با تنوع و تکثر بیشتر در کشورهای دیگر هم هستند و در آنجایی که در واقع مهد سینماست، رقبا خیلی جدی تر حضور دارند. اگر سینما هنوز در خارج از مرزهای ما گیشه ی مردمی دارد، قاعدتا توانسته تخمین و تعریف درستی از مردم داشته باشد با همه ی صفاتی که مردم خارج از سرزمین ما دارند. 

مخاطب ایرانی پیچیده ترین مخاطب دنیای امروز است

برای شهروندان جمهوری اسلامی ایران فیلم ساختن، هنری ست که به نظر می رسد این هنر در سینمای امروز تا حدودی دست کم گرفته شده است. اینکه فکر کنیم مردم را می شناسیم، ارزش های آن ها را می شناسیم و می توانیم مطابق نیاز این مخاطب فیلم بسازیم، شاید صرفا یک توهم باشد.حقیقت این است که مخاطب ایرانی پیچیده ترین مخاطبی ست که امروز می توان در سینما به چنین مخاطبی قائل بود. او به این سادگی نظراتش تأمین نمی شود. مخاطبی ست فرهنگی و چند بعدی که ساحات مختلف وجودی او باید در سینما سیراب شود. از ساده ترین مدل نیازها، مثلا در سینمای کمدی می دانیم که ایرانی را به سادگی مخاطب جهانی نمی توان خنداند. خنداندن ایرانی آدابی دارد که به سادگی میسر نیست.

از مدل تحت تأثیر قرار دادن او با سوژه های حسی و عاطفی، کسانی که در این مدل از سینما ورود دارند، مثلا می دانند که مخاطب ایرانی، پیچیده تر از آن است که به سادگی بتوانی با او یک تعامل خیلی ساده ی حسی-عاطفی برقرار کنی. باز هم داریم در مورد جامعه ی ایران صحبت می کنیم نه جامعه ی آماری ای که در هر شرایطی بالاخره در یک میزان حداقلی فیلم می بینند.

به نظر می رسد که سینما و مردم امروز نیاز به یک شناخت جدید از یکدیگر دارند و سینما به این شناخت محتاج تر است. وظیفه ی مردم نیست که کارشناسان سینما باشند و همه تاریخ سینما بدانند و جامعه شناسی سینما مطالعه کرده باشند. اما وظیفه ی سینماگران این هست که برای جامعه ای که فیلم می سازند، لااقل آن جامعه را به درستی بشناسند و تعریف درستی از مردم آن جامعه داشته باشند.

اینکه عمده کسانی که در کشور ما فیلم می سازند می گویند که ما زبان روز جامعه هستیم و برای مردم فیلم می سازیم و شناخت درستی از شرایط روز مردم داریم، یک سوی دیگر معادله هم دارد و آن مؤلفه ی واقعیت است.این سخن امروز بسیار شنیده می شود که ما از واقعیات امروز جامعه می گوییم. ما هرچه که هست نشان می دهیم. ما آینه ی تمام نمای جامعه هستیم.

منظور سینماگران ما از رئالیسم اجتماعی، کدام رئالیسم است؟

صرف نظر از اینکه این ادعا چقدر می تواند درست باشد و اینکه سینما چقدر می تواند آینه ی تمام نمای یک جامعه باشد، باید عرض کنم که ظاهرا گویندگان این جمله به مدلی از رئالیسم اجتماعی معتقدند. اگر اینگونه باشد، مکتب رئالیسم مکتبی نیست که در کشور ما ایجاد شده باشد و در سامانی که شکل گرفته مبانی و اصول خود را دارد. خوب است بدانیم که فیلمسازان ما از کدام مدل از رئالیسم اجتماعی صحبت می کنند. رئالیسمی که آن ها قائل هستند مدلی از رئالیسم آمریکایی قرن نوزدهم است؟ آیا رئالیسم به عنوان مکتب رئالیسم را در فرانسه ی نیمه ی اول قرن نوزدهم مقصود دارند؟ آیا رئالیسمی که آن ها میگویند رئالیسم سوسیالیستی دهه ی سوم قرن بیستم است؟ کدام مدل از رئالیسم اجتماعی ست؟ یا شاید تعریف جدیدی دارند که حق دارند اگر واقعا معنا یا تعریف درستی از رئالیسم اجتماعی متناسب با شرایط ملی خودمان تعریف کردیم که این کمال مطلوب است شاید چنین گزینه ای مد نظرشان باشد. 

برای کسانی که مکتب رئالیسم را می شناسند و فراز و فرودهای آن را در مکتب های هنری دقیق مطالعه کرده اند، می دانند که آن چیزی که امروز در کشور ما به عنوان رئالیسم اجتماعی در سینما مطرح می شود، ملغمه یا موزائیکی از همه ی مکاتب رئالیسمی ست که در کشورهای دیگر به نحو اعم و در فرانسه به نحو اخص انجام شده و شکل گرفته و این تا حدودی به مرزهای ناتورالیسم هم نزدیک می شود و مدل نگاه ناتورالیست های فرانسوی را گاهی وقت ها در سینمای ما نمایندگی می کند.

چرا بحث را به این ساحت نزدیک کردم، چون فکر میکنم مبحث کمتر گفته شده ای ست.ما نمی توانیم از رئالیسم اجتماعی سینمای ایران صحبت کنیم و در رویکردمان بر روی پرده ی سینما به مسائل اجتماعی سرزمینمان ادای امیل زولای فرانسوی را در آوریم و مسائلی را که این هنرمند ناتورالیست فرانسوی در رمان های خود مطرح میکرد، چرک نمایی نگاه او را در رمان ها و شخصیت هایی که به عنوان شخصیت های تراز رمان های خود در نظر می گرفت، عینا بیاییم روی پرده سینمای خودمان باز تولید کنیم و ادای این را در بیاوریم که این رئالیسم اجتماعی ایران است. ما نمی توانیم در برخی از آثار ادای شخصیت های رمان های بالزاک را بر روی پرده سینما در بیاوریم و عینا آن شرایط خاص کمدی انسانی را در فیلم هایمان نشان بدهیم بعد بگوییم این عینا رئالیسم اجتماعی سرزمین ماست!

برای هر کس که یک اطلاع حداقلی از ادبیات قرن نوزدهم دارد، روشن است که خیلی وقت ها جامعه ای که به عنوان جامعه ی رئال نشان می دهیم، نسبتی با دو قرن قبل دارد. آیا از نظر سر و وضع و ظاهر می گوییم؟ نه. کاراکترها، کنش ها و واکنش ها، مسائل اجتماعی که هنرمند ما به عنوان تابوهای اجتماعی بر آن انگشت میگذارد، بسیاری مواقع از معضلات اجتماعی قرن نوزدهمی فرانسه یا عصر ویکتوریای انگلستان یا حالا دوره های مشابه در کشورهای دیگر گرفته شده.

خیلی که بعضی از هنرمندان رئالیست می خواهند از خود ذوق و سلیقه نشان بدهند، به رئالیسم سوسیالیستی قرن بیستم نزدیک میشوند. اما حقیقت این است که اصولا رئالیسم چقدر برای سینما می تواند مکتب هنری ایده آل باشد؟ مردم تا چه میزان به سینما می روند تا واقعیت مورد ادعای فیلمسازان را در مورد جامعه ای که خودشان دارند در آن زندگی می کنند ببینند. واقعیت اجتماعی ای که از پشت عینک فیلمساز به مخاطب سینمای ما عرضه می شود، چقدر می تواند برای مردمی که در همان جامعه زندگی می کنند، جذاب و مفید باشد. خصوصا اگر بدانند که این واقعیت، واقعیتی معوج، تحریف شده و نادرست است و نسبتی با شرایط روز جامعه ی آن ها ندارد یا مدلی از اغراق، افراط، تفریط و دستکاری در این ترسیم واقعیت صورت گرفته.

دیدن چهره در آینه ی غبار گرفته، میسر نمی شود

نشان دادن چهره ی یک جامعه در آینه های کوژ یا کاو و اصرار ورزیدن بر اینکه این همان چهره ی واقعیت جامعه است، چقدر می تواند برای مخاطب مردمی سینمای ایران جاذبه داشته باشد؟ تا کی می توان مردم را مذمت کرد که چرا قدر هنر، قدر سینما و قدر رسانه را نمی دانند؟ گاهی وقت ها باید آینه را تصحیح کرد. گاهی اوقات باید آینه را و منظر را عوض کرد. گاهی وقت ها باید زنگار را از آینه زدود. کسی در آینه ی غبار گرفته چهره ی خود نمی بیند. مهم این است که ما آیا واقعا می توانیم چهره ای درست و تحریف نشده و به دور از منویات فردی و شخصی را از جامعه ی امروز نشان بدهیم؟ ممکن است کسانی بگویند چه حرفی ست! هنرمند مخیر است که جهان درونی خود را به مخاطب عرضه بدارد. مردم به سینما نمی روند که فیلم مستند ببینند. می روند که روایت سینمایی یک فیلمساز را ببینند و چاره ای نیست جز اینکه ما از منظر آن فیلمساز جامعه را ببینیم. عرض من دقیقا همینجاست. 

واقعیت ذهنی گروهی از فیلمسازان ما مگر چگونه است که تصویر این واقعیت بر روی پرده سینما برای کثیری از مردم جامعه این همه بی تفاوتی و در واقع نادیده گرفتن را به ارمغان آورده؟ چرا مردم به منظر یک هنرمند از جامعه علاقه ای نشان نمی دهند؟ مگر این هنرمند چگونه روایت رئالی را دارد از جامعه ی خود عرضه می دارد که برای کثیری از مردم، جاذبه ندارد؟ چرا اینگونه است؟

به نظر می رسد قسمتی از پاسخ سؤال را باید در سلسله مقالات شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی جستجو کرد آنجا که به عادات شبهه روشنفکران وطنی در نگاهشان به مردم و خطای آن ها از تخمین جامعه و تخمین مردم و جامعه ی مفروضی که در ذهن دارند و با جامعه ی واقعی تفاوت فراوان دارد جستجو کرد که گروهی از دوستان پژوهشگر این جلسه را به آن مقالات ارجاع می دهم و بخشی در اینکه اصولا سینما چقدر می تواند برای مکتب رئالیسم، ظرف مناسبی باشد؟ آیا مردم به سینما می روند تا آنچه را که هست یا لااقل فیلمساز ادعا میکند هست را ببینند یا می روند تا از آرمان های خود، رؤیاهای خود یا آنچه که باید باشد یا شایسته ی آن هستند، چیزی را ببیند.

اینکه سینما را فقط ظرف هست ها بدانیم، ظرف موجود بدانیم و نه ظرف مطلوب، کار را به جایی می کشاند که از جایی مخاطب مردمی پس میزند.به فیلمساز میگوید جامعه ای که سعی داری از ورای نگاه محدود خود به من معرفی کنی، من در این جامعه زندگی می کنم اصلا اینطوری نیست که تو میگویی. این جامعه نقاط ضعف دیگری هم دارد که تو ندیده ای نقاط قوت بسیاری هم دارد که باز تو ندیده ای. چرا از منظر نگاه تو بنگرم؟ خود چشم دارم و بیرون می روم و نگاه می کنم. تو چقدر توان قصه گویی داری؟ تو چقدر توان داری تا رؤیاهای زیبای خود را برای من تصویری کنی؟ تو چقدر می توانی در من امید ایجاد کنی؟ چقدر می توانی به ایمان من مخاطب احترام بگذاری؟ من که پای فیلم تو نمی نشینم تا مورد اهانت تو قرار بگیرم.هیچکس به تماشای فیلمی نمی رود که به ارزشهای فردی او یا به فلسفه ی شخصی او از زندگی توهین کرده باشد یا شخصیت او در فیلم در واقع انکار شده باشد.اینجاست که به همان رابطه ی پیچیده ی نسبت سینما و مردم می رسیم. 

سینمای مطلوب مردم، سینمای ست که به آن ها احترام بگذارد

به نظر می رسد اگر جشنواره ی مردمی فیلم عمار بتواند در این مسیر گامی درست بردارد، قاعدتا موفق خواهد شد تا لایه های فراوانی از جامعه که اصولا سینما نمی روند و با فیلم نسبتی ندارند را دوباره به سالن های سینما بیاورد. البته امروز مردم فیلم می بینند و راه های بسیاری برای فیلم دیدن وجود دارد اما این که فیلم دیدن آنگونه که سینماگران می پسندند در سالن سینما اتفاق بیافتد، آدابی را می طلبد که اگر آن آداب از سوی هنرمندان ما و مدیران ما نادیده گرفته بشود، قاعدتا نمی تواند مردم را به سالن های سینما بیاورد. تا کی میخواهیم بگوییم که سالن های ما چون فرسوده است، چون قدیمی ست، چون صندلی اش پاره است، چون فیلم ها سخت گیرانه توسط مدیران بازبینی میشوند، چون دست من فیلمساز باز نیست، به این دلایل است که مخاطب از فیلم های ما استقبال نمی کند؟ چرا نمی خواهیم دلیل اصلی را بگوییم؟

کشورهایی را داریم که مردم بر روی صندلی های نه چندان مناسب فیلم می بینند. یا در پیاده رو و در نقاط دیگر فیلم تماشا می کنند. شرط فیلم دیدن ضرورتا داشتن سالن های ایده آل نیست گرچه امیدواریم روزی کشور ما مناسب ترین و بهترین سالن های سینما را داشته باشد. شرط فیلم دیدن این است که سینما چقدر به مردم احترام گذاشته، چقدر آن ها را جدی گرفته، چه تصویر درستی از چهره ی آن ها در آینه ی زلالی نشان داده که این تصویر امید آفرین است، بهجت زاست. اگر نقصی هم در چهره وجود دارد، امیدی به رفع این نقص نشان داده. چرا از این سینمای آرمانی صحبت نمی کنیم؟ چرا مدام از موانعی می گوییم که بیشتر جنبه ی بهانه دارند؟

اینکه مردم به سینما بروند و فیلمی را ببینند، در وهله ی اول یک اراده ی درونی است. چیزی که این اراده ی درونی را در مردم متبلور بکند، ضرورتا صندلی های نرم سالن نیست. یا حالا صحنه هایی که به مردم تضمین بدهیم که هیچ چیزی از این فیلم کم نشده. جهان بینی فیلمساز مهم است.جهان بینی فیلمساز چقدر به ذهنیت جامعه نزدیک است؟  فیلمساز متواضعانه نسبت به جامعه ی خود فیلم ساخته یا متکبرانه یا شاید اصلا برای جامعه ی خود نساخته، برای فستیوال های خارجی ساخته. شاید جامعه ی خود را با چهره ای مخدوش نشان داده تا روی رد کارپت جشنواره های دیگر بخرامد و برای او کف بزنند. شاید نقطه ی ضعف، جای دیگری ست. تا کی می خواهیم از مزاحمت ممیزی بگوییم و نا مناسب بودن سالن های سینما؟ آیا مؤلفه های دیگری برای اقبال مردم به سینما و تماشای فیلم وجود ندارد؟

قاعدتا سینمایی که به مردم احترام میگذارد، تصویر درستی از آن ها بر روی پرده نشان می دهد، تصویری امید آفرین نشان می دهد. نه چاپلوس است و نه موهن و هتاک.سینمایی که به مردم احترام میگذارد مطلوب مردم است. سینمایی که رؤیاهای مردم را به رسمیت می شناسد و در مخاطب خود ایجاد امید می کند محترم است و سینمایی که در وقت ضرورت، مشکلات را هم با ارائه ی راه حل نشان می دهد. این چه عادتی ست که برخی اندیشیده اند که ضعف های جامعه را آن ها بهتر از هر کس دیگری می فهمند و همه ی تخصصشان هم در نشان دادن ضعف هاست. به راه حل که می رسیم پا پس میکشند و می گویند وظیفه ی دیگری ست. مثلا بیان این چند مشکل تکراری که به وفور در فیلم های ما رج زده می شود، خیلی امر دشواری ست یا خیلی دریافت این ها مشکل است و مثلا مخاطب ایرانی از اعتیاد و مشکلات اخلاقی یا برخی از مشکل های معیشتی در جامعه خبر ندارد و ضرورتا یک فیلمساز باید بیاید این ها را دراماتیزه کند تا مخاطب بداند؟ چرا هر زمان که به اصلاح، به مصلح بودن، به نشان دادن راه درست برون رفت از یک مشکل سینما گر بخواهد نزدیک بشود، اینجا اصلاح را به معنای دینی به کار می برم نه به معنای رفرم که یک واژه ی جعلی خارجی ست، چرا اینجا سینماگر ما پا پس میکشد؟ چرا در واقع از خود سلب مسئولیت می کند؟ چرا فکر می کند در اینجا وظیفه ای ندارد؟

ما باید علاوه بر مخاطب داخلی، پاسخگوی نیاز مخاطب خارجی مان نیز باشیم

به نظر می رسد که نسبت میان سینما و مردم مفقود امروز سینمای ماست و امیدوارم که جشنواره ی مردمی فیلم عمار، بتواند در این زمینه بابی را باز کند که فیلمسازان جوان و هنرمند بتوانند نسبت جدیدی میان مردم و سینما برقرار کنند. ضمن اینکه به نظر می رسد همه ی مخاطب سینمای ما، صرفا مخاطب ملی نیست. امروز کشور ما خواسته یا ناخواسته چراغ امید کشورهای فراوانی در دنیاست. اگر کشور ما در زمینه های امنیتی، سیاسی  ومعیشتی پشتیبان مردم دیگر کشورهاست، قاعدتا در زمینه ی فرهنگی، هنری و رسانه ای هم چنین انتظاری از ما می رود.

ما امروز نه فقط انتظار مخاطب ایرانی بلکه مخاطب جهانی را باید بتوانیم پاسخگو باشیم و مخاطب جهانی نه آن مخاطب است که با تعداد محدود و نگاه مغرضانه می آید در جشنواره ی خارجی برای فیلم ما کف میزند یا به ما جایزه می دهد. از مخاطب حقیقی جهانی صحبت می کنم. هر زمان که توانستیم فیلم های خود را در سالن های سینمای دنیا نشان بدهیم یا در فضاهای مردمی ای که سالن سینما نیست ولی مردم دنیا را در واقع به عنوان مخاطب پای فیلم می نشاند، آن زمان می توانیم از مخاطب جهانی صحبت کنیم و امروز چنین وظیفه ای قاعدتا برای سینمای ما وجود دارد و همه ی بحث من از منظر سینما به عنوان رسانه بود. مناظر دیگری و ساحات دیگری بر سینما هست که بدلیل قلت وقت به آن وارد نشدیم و این به معنای نادیده گرفتن آن ساحات نبود. سینما غیر از رسانه بودن، حتما هنر است و حتما ساحات هنری آن محترم است و فرمولهای درست هنری باید برای آن داشته باشیم تا مطبوع طبع مخاطب قرار بگیرد. سینما حتما فن آوری ست و از منظر فن آوری روز قاعدتا باید حرفی برای گفتن داشته باشد و البته این سینما تجارت هم هست.

سعی بنده بر این بود که در شرایطی که عمده تعریف سینما صرفا شده تجارت و گیشه، و گیشه به یک رفراندوم مشروعیت برای فیلم ها تبدیل شده، باب جدیدی را باز کنم ناظر به اینکه چگونه سینمایی می تواند مردمی باشد و فروش یا عدم فروش فیلمی در گیشه ضرورتا به معنای مردمی بودن یا نبودن آن فیلم، محسوب نشود.

اگر عمار باشید، دانستن فرمول های سینما چندان دشوار نیست

خب من فکر میکنم که به اندازه ی وقتی که برایم باقی مانده بود و حوصله ای که شما عزیزان داشتید، تصدیع داده ام و سهم بنده جهت طرح یک موضوع از ساحات جشنواره ی مردمی فیلم عمار تمام است. سهمی هم حتما مخاطب محترم دارد. اگر نکته ای یا بحثی هست و تکمله ای، اگر مکتوب باشد که خیلی بهتر است و اگر نیست حالا به هر طریق دیگری بفرمایند من استفاده می کنم.

صلواتی هم عنایت کنید 

فرمودند سه چهار دقیقه.این است که من معذورم .وقتی ست که به ما می گویند. جهت اکران فیلم بعدی ظاهرا محذوری وجود دارد. تازه همان سؤال اولتان را هم تضمینی وجود ندارد که بنده پاسخش را بدانم. بفرمایید.

سؤال: وظیفه ی یک فیلمساز جشنواره عمار چیست؟

خب این سؤالتان خیلی سخت است. به نظرم تعریف درست از عمار بودن است. یعنی همان شأن چهارمی که مفروض دانستیم و به آن ورود نکردیم و اینکه عمار اوج شخصیت خود را در کدام مقطع از عمر خود یافت؟

اگر شهادت را کمال یک انسان بدانیم، عمار ماقبل شهادت، چگونه عماری بود؟ به این صفت شما اهتمام بفرمایید، سینما خیلی پیچیده نیست. اگر عمار باشید، دانستن فرمول های سینما چندان دشوار نیست و قاعدتا با تمرین و تجربه و مداقه حاصل می شود.

صفات سینمای عماری چه باید باشد؟ 

اینکه سینما در منطق عماری حالا چه صفاتی دارد، چون شما سینماگر را پرسیدید، سینما در ساحت عماری، دروغ نمی گوید، در کنار حق و حقیقت می ایستد، ولایت مدارو ولایت محور است و قاعدتا تا پای جان بر سر دفاع از حق می ایستد. خیلی سخت است. یعنی این مدل سینما خیلی سخت است و طبعا ما چون از آرمان ها قرار شد صحبت کنیم، ابایی نداریم که از آرمانی در این حد هم سخن بگوییم و جای این مدل آرمان قاعدتا در جشنواره ی فیلم عمار باید باشد، امیدواریم که باشد.

ممنون که تحمل فرمودید. از حوصله و صبرتان سپاسگزارم. عزیزانی که مطالب بنده برایشان بیشتر جنبه ی تکرار و مرور داشت به بزرگواری خود می بخشند. اهمیت مطالب بنده را واداشت که مطالب را از این منظر تقدیم حضار محترم جلسه بکنم. ان شاءالله که مفید بوده باشد، مجدد صلواتی عنایت بفرمایید.

 

دریافت فایل صوتی این سخنرانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی